☕ کــــافه پیـــاده رو

صاف بایست و لبخند بزن.بگذار مردم نگران لبخندزدنت باشند...چه گوارا ☭

☕ کــــافه پیـــاده رو

صاف بایست و لبخند بزن.بگذار مردم نگران لبخندزدنت باشند...چه گوارا ☭

اهریمن

این بار فرشته نبودم.بلکه خود خود شیطان بودم.نه مثل همیشه از ازخودگذشتگی و فداکاری و بردباری و خویشتن داری و صبوری خبری بود،و نه معنی این مزخرفات را درک میکردم.این بار خود شیطان بودم.با چشم هایی سرخ و دندان های تیز و دست های خونی.این بار شیطان بودم و در جایی میان آتش و دود فرمانروایی میکردم.غرورها را له میکردم،عقده ها را خالی میکردم،قلب های مسخره شان را میشکستم، بهشان توهین میکردم،بهشان میخندیدم،زیر پا لهشان میکردم و انگشتم را میگذاشتم روی نقطه ضعف هایشان و فشار میدادم تا جانشان درآید.همه لگدمال شده،همه آش و لاش و همه پاره پوره.پلیدترین پادشاه روی زمین بودم.تاجم به رنگ خون بود.قلمرو ام حرف نداشت.آنها را به جان یکدیگر می انداختم.آنها بودند که آرزوی مرگ میکردند ولی مرگی درکار نبود.مرگ من بودم.پس مرا می پرستیدند، و من نمی کشتمشان...