☕ کــــافه پیـــاده رو

صاف بایست و لبخند بزن.بگذار مردم نگران لبخندزدنت باشند...چه گوارا ☭

☕ کــــافه پیـــاده رو

صاف بایست و لبخند بزن.بگذار مردم نگران لبخندزدنت باشند...چه گوارا ☭

پاییز می آمد

انار هایی را که پانیذ بهم داده،به علاوه ی روبان ها و گل سرهای بی شمارم میگذارم توی جعبه.تمام وسیله هارا جمع کرده ام،حرف های زدنی را زده ام،رفتنی ها را رفته ام،فلافل هایم را با پانیذ توی شهدا خورده ام،با بکس کنار خیابان باغ سیب قدم زده ام،لئو را بوسیده ام،با حیاط و با اتاقم خداحافظی کرده ام،روی دیوار های اتاقی که دیگر برای من نیست دست کشیده ام، و راهی شده ام...استاد همیشه میگفت دل نبند.و من همیشه نفهم ترین شاگردش بوده ام...