☕ کــــافه پیـــاده رو

صاف بایست و لبخند بزن.بگذار مردم نگران لبخندزدنت باشند...چه گوارا ☭

☕ کــــافه پیـــاده رو

صاف بایست و لبخند بزن.بگذار مردم نگران لبخندزدنت باشند...چه گوارا ☭

هی.من دروغ گفتم.من غصه ات را نمیخوردم.میدانستم داری با اشک مینویسی.که هی آب دماغت را به پتو می مالی.میدانستم سرت در حال انفجار است.حتی میتوانستم رگ های شقیقه ات را تصور کنم که بیرون زده.من برایت ناراحت بودم،اما تمام حواسم به شکلات های توی دستم بود.نه از روی بیرحمی.ببین رفیق،نمیتوانی انتظار داشته باشی بیشتر از خودم،برای تو غصه بخورم.جلوی ادمی مثل من اشک نریز..من بیشتر از همه برای خودم ناراحتم.نمیتوانم برایت نقش بازی کنم.همه ی ما به طرز فجیعی تنهاییم.من نمیتوانم برایت فرشته ی نجات باشم.منتظرش نباش.اگر خودت نباشی،کس دیگری هم نخواهد بود.من فعلا قصد دارم خودم را از فکر رفتن روی پل و به پایین پرتاب شدن دربیاورم.

نیمه شب های خوابگاه به تنهایی قابلیت از بین بردن آدم را دارند.اگرهر انکار کننده ای را در شرایطی که در حال حاضر هستم،قرار دهید،گریه کنان اعتراف میکند.حتی به جرم های نکرده اش...