☕ کــــافه پیـــاده رو

صاف بایست و لبخند بزن.بگذار مردم نگران لبخندزدنت باشند...چه گوارا ☭

☕ کــــافه پیـــاده رو

صاف بایست و لبخند بزن.بگذار مردم نگران لبخندزدنت باشند...چه گوارا ☭

اندر حکایات مال مفت

روزی از روز های ماه ژوئن، شب نویس کبیر در حالیکه غرق در مسائل لاینحل عالم بالا سر در شنل خویش فرو برده و در حال مراقبه بودندی، درحول بلوار شهرداری جولان عارفانه دادندی که ناگهان شیخ ابوالحسن بلعمی عبد الصغیر بلژیکی رادیدندی که همچون میمون های دست آموز سرزمین هندوستان از شجرات توت کنار خیابان صعود کرده و بی درنگ از آن مواهب کنده و بر دهان خویش چپاندندی، به گونه ای که انگار نه انگار با آن دستان قحطی زده قلم درنهاده و کتب نفیسی چون الجنایت والمکافات رانوشتندی.و خیل عظیمی از خیلتاشان و نوکران و چاکران وی را دوره همی کرده و نظاره کردندی.شیخ شب نویس انگشتان اربعه را از شدت تعجب به دهان برده و چون عقل وی به دلیل واقعه قد ندادندی صلا زدندی که : السلام علیک یا شیخ بلژیکی.امیرالامرا، کبیرالکبرا، قشنگ الخُفنا .تا جایی که خبر دارم شمارا از این گونه نباتات فراوان است و اندرون حیاط پشتی شما از نخل باسق گرفته تا شجرات ثمرات استوایی فراوان بودندی و خیلتاشان سبد سبد از آنها بردندی تا به سرزمین بلخ صادر کردندی! حال دلیل لمباندن قحطی گونه ی این چنینی را نفهمیدندی!شیخ بلژیکی نگاهی به غایت معنا دار  و جانکاه به شب نویس انداختندی: یا شیخ المونث در مکتب کدام شیخ ،مرید بوده ای؟شب نویس جواب داد: شیخ ملاعلی مرندی  فاضل گرمارودی جالب المرض قشیری.شیخ بلژیکی آهی کشیدندی و گفتندی: خاک بر سر شیخ ملاعلی مرندی فاضل گرمارودی جالب المرض قشیری، آن پیر زندیق، بنمایندی که به مریدانش نیاموختندی که مال مفت یک مزه ی دیگر داشتندی...شیخ شب نویس ناگهان نعره ای زندندی و خواست که یقه هارا بدرندی که چون مونث بودندی، تمام ملتزمین جلف شیخ کافی با عیون باز به یقه ی وی چشم دوختندی و دیگر به مطاوعت از یکدیگر سر هارا به هم نکوفتندی.شیخ المونث که وضعیت را چنین دیدندی یقه ی خویش را سفت چسبیدندی و نعره زنان و اشهد گویان سر به بیابان گذاشتندی.