☕ کــــافه پیـــاده رو

صاف بایست و لبخند بزن.بگذار مردم نگران لبخندزدنت باشند...چه گوارا ☭

☕ کــــافه پیـــاده رو

صاف بایست و لبخند بزن.بگذار مردم نگران لبخندزدنت باشند...چه گوارا ☭

دونالد ترامپ

                                                            

روزی از روز های ذی الحجه شب نویس کبیر، معروف به شیخ المونث، از شاگردان میرزا عبدالوهاب مرندی طوقانی کم جان، صاحب کتب نفیسی چون"من حرکت الپنیری؟" ،در زیر بوته ی تاکی آرمیده و سردر جیب مراقبت فرو برده و در بحر مکاشفت مستغرق بودندی و وی را از گردش لیل و نهار هیچ خبر نبودی.فی هذا الحین ناگهان شیخ شرور، از نوادگان خواجه مستوفی الممالک پفیوز زاده ، با لیموزین خویش پرده ی افکار شیخ المونث را دریدندی و به همراه خیلتاشان و نوکران و چاکران به ترتیب حروف الفبا از لیموزین پیاده شدندی و به شیخ المونث نزدیک.چون به وی رسیدندی دهان کریه خویش را باز کردندی که: درود بر شیخ المونث.شیخ المونث فرمودندی:بنال ای شیخ شرور که با نمایان شدنت غده ی هیپوفیزم از شدت تنفر به خارش افتادندی.بگشای آن دریچه ی گشاد را.شیخ شرور گفتندی: یا شیخ به اینجا گسیل گشتندی که نکتی از تو جویا شوندی تا جمله مریدان شاهد باشندی که تورا هوش و فراستی چندان نیستندی...شیخ المونث در حال خارش غده ی هیپوفیزش بودندی.شیخ شرور ادامه دادندی:یا شیخ، آن چیست که سرش زرد و به رنگ زر و صورتش سرخ همی باشد؟شیخ المونث دستی به ریش نداشته اش کشید و موها را به دور سبابة الاصبع تاب دادندی و پس از درنگ عارفانه فرمودندی: دونالد ترامپ؟هنوز کلام شیخ المونث منعقد نشده بودندی که شیخ شرور نعره ها بزدندی و سجده کنان موهایش را بکندندی و در حالیکه مریدان دوبه دو سرهایشان را به هم کوفتندی، سویچ لیموزین را به سمت شیخ المونث پرتاب کردندی و عقلش به دوران درامدندی و در حال ادای شهادتین سر به بیابان گذاشتندی.