روزی از روز های ذی الحجه شب نویس کبیر، معروف به شیخ المونث، از شاگردان میرزا عبدالوهاب مرندی طوقانی کم جان، صاحب کتب نفیسی چون"من حرکت الپنیری؟" ،در زیر بوته ی تاکی آرمیده و سردر جیب مراقبت فرو برده و در بحر مکاشفت مستغرق بودندی و وی را از گردش لیل و نهار هیچ خبر نبودی.فی هذا الحین ناگهان شیخ شرور، از نوادگان خواجه مستوفی الممالک پفیوز زاده ، با لیموزین خویش پرده ی افکار شیخ المونث را دریدندی و به همراه خیلتاشان و نوکران و چاکران به ترتیب حروف الفبا از لیموزین پیاده شدندی و به شیخ المونث نزدیک.چون به وی رسیدندی دهان کریه خویش را باز کردندی که: درود بر شیخ المونث.شیخ المونث فرمودندی:بنال ای شیخ شرور که با نمایان شدنت غده ی هیپوفیزم از شدت تنفر به خارش افتادندی.بگشای آن دریچه ی گشاد را.شیخ شرور گفتندی: یا شیخ به اینجا گسیل گشتندی که نکتی از تو جویا شوندی تا جمله مریدان شاهد باشندی که تورا هوش و فراستی چندان نیستندی...شیخ المونث در حال خارش غده ی هیپوفیزش بودندی.شیخ شرور ادامه دادندی:یا شیخ، آن چیست که سرش زرد و به رنگ زر و صورتش سرخ همی باشد؟شیخ المونث دستی به ریش نداشته اش کشید و موها را به دور سبابة الاصبع تاب دادندی و پس از درنگ عارفانه فرمودندی: دونالد ترامپ؟هنوز کلام شیخ المونث منعقد نشده بودندی که شیخ شرور نعره ها بزدندی و سجده کنان موهایش را بکندندی و در حالیکه مریدان دوبه دو سرهایشان را به هم کوفتندی، سویچ لیموزین را به سمت شیخ المونث پرتاب کردندی و عقلش به دوران درامدندی و در حال ادای شهادتین سر به بیابان گذاشتندی.