☕ کــــافه پیـــاده رو

صاف بایست و لبخند بزن.بگذار مردم نگران لبخندزدنت باشند...چه گوارا ☭

☕ کــــافه پیـــاده رو

صاف بایست و لبخند بزن.بگذار مردم نگران لبخندزدنت باشند...چه گوارا ☭

باران به وقت تابش آفتاب

آن روز حالم خوب بود.مثل امروز و دیروز بد نبودم.از آن حال های خوب  که هیچ چیز نمیتواند به همش بزند یا خاطر  دائم المشوش مرا مشوش تر کند.داشتم از پیش بیتا برمی گشتم.بیتا از آن خواهر هایی ست که بودن باهاش حال می دهد.توی اتوبوس که بودم آفتاب می تابید و باران می بارید.از آن هواهایی بود که آدام دلش میخواد عاشخ بشه.هاها شوخی کردم.اصلا هم هوای عاشقی نبود.تنها کسی بودم که با تعجب آمیخته به خوشحالی به رنگین کمان پر رنگی که تشکیل شده بود نگاه میکردم و ادشیران با موهای هویجی اش توی گوشم میخواند:It is the only thing that makes us feel alive... وداشتم فکر میکردم که بهشت قطعا چنین جایی است که همراه با فعل تابیدن، فعل باریدن اتفاق می افتد.البته خداوند مرا به بهشت هایی وعده داده که علاوه بر اینکه رود ها تجری من تحت الانهار،شجرات شکلات تلخ، شجرات گوجه سبز ، شجرات قارچ و شجرات خیارشور هم وجود دارند.وگرنه که بهشت معنی ندارد.تازه دم درش هم یک جیپ سبز رنگ انتظارم را میکشد که گازش را بگیرم و بروم توی جنگل های بهشت جولان عارفانه بدهم...

مردم تا از در اتوبوس می آمدند تو ابرو باد و مه و خورشید و فلک را به فحش میکشیدند.به هوای بهشتی من می گفتند لعنتی.دختر ها آن بیرون با قیافه هایی پر از اندوه از غم خراب شدن آرایش و خیس شدن اعضای مصنوعی شان به این طرف و آن طرف می دویدند و پسر ها با کمال میل آنها را سوار ماشین شان می کردند و از سرگردانی نجاتشان می دادند.یک سری ها کتاب گرفته بودند روی سرشان(خب کتاب است دیگر.خیس هم بشود مهم نیست.به یک ورم)یک سری ها هم سرشان را کرده بودند توی زیر بغل دوستشان و جوری رفتار می کردند که انگار باران محلولی از اسید سولفوریک و جیش بچه و فاضلاب شهریست که مستقیم می بارد رویشان.فحش ها ادامه داشتند.مردم دیگر با باران و امثالهم خوشحال نمیشوند.آنها به فکر قسط های عقب افتاده شان هستند.به فکر پول کلاس بچه هایشان.به فکر  عشق های رها شده و مدفون در خاکشان.به فکر جیب های خالیشان و به فکر خیلی چیز های دیگر.

شب شده بود که رسیدم خانه.گفتم که.حالم به اندازه ی امروز و دیروز بد نبود.توی حیاط یک بساط جوجه برای خودم ردیف کردم و گذاشتم نصفه نیمه بپزند.نصفه نیمه پختن گوشت مرغ از علاقه ی مشترک من و خون آشام هاست.گوشت مرغ نیم پخت را بیشتر ترجیح میدهیم.میخواهد چندش باشد یا هر چیز دیگر.بعد در حالیکه داشتم بادشان میزدم به این فکر کردم که آیا توی بهشت هم میشود جوجه را نصفه نیمه پخت یا نه.

+فردا عقد نداست و من به عنوان خواهر عروس دارای این تیپ می باشم.