☕ کــــافه پیـــاده رو

صاف بایست و لبخند بزن.بگذار مردم نگران لبخندزدنت باشند...چه گوارا ☭

☕ کــــافه پیـــاده رو

صاف بایست و لبخند بزن.بگذار مردم نگران لبخندزدنت باشند...چه گوارا ☭

من خود آن سیزدهم...

در ایام طفولیت سیزده به در میرفتیم باغ آقادایی.بابا روی چمن ها پتو پهن می کرد و میگفت حالا همتون بیاین بخوابیم.هوی تو ام بیا بخواب.و مرا که اندازه ی کفگیر بودم و هنوز نره غول نشده بودم که جرات کنم و قدم از بابا هم بزند بالا،جمع میکرد و میخواباند توی بغلش.من هم سرم را از زیر بغلش بیرون می آوردم و مردم را نگاه میکردم که تاب بازی میکنند و درحال فکر کردن به اینکه حتما به بابا بگویم برای من هم از آنها درست کند،خوابم می برد...