☕ کــــافه پیـــاده رو

صاف بایست و لبخند بزن.بگذار مردم نگران لبخندزدنت باشند...چه گوارا ☭

☕ کــــافه پیـــاده رو

صاف بایست و لبخند بزن.بگذار مردم نگران لبخندزدنت باشند...چه گوارا ☭

آدم باحالم آرزوست...

باشگاه محله ی ما شبیه باشگاه نبود.یک حمام عمومی بود با وسیله های ورزشی انگار.آدم ورزشکار تک و توک تویش پیدا میشد.از ساعت هفت و نیم صبح که ساعت کار باشگاه شروع میشد، خانم های آرایش کرده و شینیون کرده می آمدند تو و عده ای یک گوشه می نشستند و راجع به اینکه کلا آدم باکلاسی هستند توضیح میدادند.من هم با چشم های پف کرده  و صورت کک مکی ام که تلاشی برای پوشاندنشان نکرده بودم، کوله ام را پرت میکردم یک گوشه و شروع میکردم به جان کندن.برای لاغر شدن؟نچ.برای چاق شدن؟نچ.و میشنیدم که بانوان بسیار شمرده توضیح میدادند که شوهرشان بااینکه یک پرادوی سفید دارد ولی قصد دارد یک لندکروز مشکی هم بگیرد.یا اینکه ماه های آخر است که توی وطنند و یک مدت بعد میخواهند بروند فرانسه.یا اینکه شوهرشان میخواهد به مناسبت تولدشان برایشان یک دستبند 12 میلیونی بخرد.یا اینکه یک ساعت پس از خوردن موهیتو وقتی رولت گوشت میخورند پشت سرشان یک کمی درد میگیرد.خدانکند بحث به سیاست بکشد.همه از دم دارای تفکرات چپ اند.همه از فامیل های خاتمی و میرحسین اند.همه توی فامیل ها یکی دوتا زندانی سیاسی دارند که نتوانسته حقش را پس بگیرد.چند ساعت دم از دموکراسی میزنند ولی وقتی میپرسی که چرا شال روشن سرنمیکنی؟ میگویند دوست دارم ولی شوهرم نمیذاره.چرا تو رشته ت مشغول به کار نمیشی؟عاشق رشتمم ولی شوهرم نمیذاره.آخه هرچی بخوام برام میخره ولی دوست داره خونه باشم.تو که بچه نمیخواستی چرا بچه دار شدی؟ والا من آمادگیشو نداشتم و ندارم.شوهرم بچه میخواست....بعد هم لاف میزنند که چطور شوهرشان آدم حرف گوش کنی است و کلا توی خانه حرف ، حرف خانم است . بعد که شوهرشان زنگ میزند که چرا دوتا از لباسامو اتو نکردی، یواشکی به گه خوردن می افتند و قول میدهند همین حالا خودشان را برسانند.

بعد می نشینند مادر شوهرهایشان را مسخره میکنند.بعد هم دیگر فامیل هایشان را. که فلانی موهایش شبیه کاکل شترمرغ است.صدای فلانی شبیه بوشفک است.و آخ که فلانی چقدر بد دماغش را عمل کرده.قبلا که شبیه گلابی بود بهتر بود.یک عده هم اگر قراراست ورزش کنند فقط روی جاهای خاصی زوم میکنند.چرا؟ چون نامزدشان غیر مستقیم بهشان فهمانده که اگر فلان جایشان را کوچک/بزرگ نکنند خبری از ازدواج نیست.همیشه ی خدا صدای موزیک را کم میکردند که حرف های هم را بشنوند.یکی میگفت حلقه ی ازدواجم 6 میلیون واسم آب خورد.دیگری میگفت 6 میلیون؟مال من 10 میلیونه.یکی دیگر میگفت همش 10 میلیون؟ واسه من 15 میلیون قیمتشه تااااا آخر...و من تنها میرفتم و هندزفری را میکردم توی گوشم و تنهایی جان میکندم و بعد بدون خداحافظی و با حس دلسوزی آمیخته به بی اعصابی میزدم بیرون.هیچ وقت نتوانستم آنها را ببینم و بگویم به یک ورم.به من چه. همیشه ی خدا از دیدنشان حالم بد میشد.آخر سر هم دست از سر باشگاه برداشتم و فوقع ما وقع...