☕ کــــافه پیـــاده رو

صاف بایست و لبخند بزن.بگذار مردم نگران لبخندزدنت باشند...چه گوارا ☭

☕ کــــافه پیـــاده رو

صاف بایست و لبخند بزن.بگذار مردم نگران لبخندزدنت باشند...چه گوارا ☭

چرا دروغ گو نیستم؟

اینکه حالم از آدمهای دروغگو بهم میخورد به کنار.نه اینکه خیلی آدم صادق و درست حسابی ای باشم اما تعداد دروغ هایی هایی که تا حالا گفته ام بسیار کم بوده.به قدری کم که شاید بتوانم یک آدم صادق و درست حسابی باشم.یکی از دلایل دروغ نگویی ام این است که اگر دروغ بگویم ، وقتی توی تنهایی هایم در بحر مکاشفت مستغرق میگردم نمیتوانم خودم را تحسین کنم و بدترین چیز برای من این است که از خودم خوشم نیاید.برای منی که لحظات خوبم در زندگی همان هایی هستند که از خودم خوشم می آید، چنین چیزی بد است.وقتی فکر کردن به کارهایم نتواند تحسین شیخ درونم را برانگیزد ، وقتی همه هم بگویند ایول ولی یک چیزی ته دلم بگوید خاک برسرت ، آن وقت است که حالم بد میشود.سعی میکنم کلا توی کاری با کسی به جز خودم رقابت نکنم.اگر یک حرکت خوب میزنم فردا بهترش را بزنم.اگر امسال زیاد کتاب میخوانم سال بعد بیشتر بخوانم. آن وقت برای یک چنین آدمی سخت است که از خودش خوشش نیاید.وقتی آدم از یک کسی متنفر میشود میتواند ارتباط را باهاش قطع کند.محلش ندهد.زیر بالشش بمب گذاری کند .گلدان را روی سرش خرد کند. یا از بالای درخت بشاشد روی سرش.اما وقتی آدم از خودش متنفر میشود هیچ غلطی نمیتواند بکند.هیچ غلطی.شیخ درونت هار میشود و مثل داگ گازت میگیرد.

و اما دلیل دوم...دلیل دوم این است که افرادی بوده اند توی زندگی ام که دروغ میگفته اند و هستند و می گویند.راجع به چیز های کوچک.راجع به چیز های بزرگ.و دروغشان به طرز عجیب و غیر قابل باوری بهم ثابت شده و بماند که چقدر همان یک نخود شخصیتی که از آدمها سراغ دارم برایم از بین رفته. آدم ها نمیفهمند که وقتی راجع به چیزهای کوچک دروغ میگویند و  ما  آنها را کشف میکنیم ،دیگر قادر نیستیم حرف های راستشان راجع به چیزهای بزرگ را باور کنیم.کلا یکی از سرگرمی های من کشف کردن دروغ هایی است که بهم گفته میشود. و به قدری در این کار ماهر شده ام که نگو.به رویم نمی آورم که دستشان برایم رو شده و آن وقت که میفهمند از تمام دروغ ها خبر داشتم و خودم را به خریت زده بودم قیافه شان دیدنی ست.کاش یک دوربین درست و حسابی داشتم که ازشان عکس میگرفتم و میزدم روی درو دیوار اتاقم.