☕ کــــافه پیـــاده رو

صاف بایست و لبخند بزن.بگذار مردم نگران لبخندزدنت باشند...چه گوارا ☭

☕ کــــافه پیـــاده رو

صاف بایست و لبخند بزن.بگذار مردم نگران لبخندزدنت باشند...چه گوارا ☭

به خودم زنگ زدم توی شبی پائیزی...

                                                                                                        

یکی از غم انگیز ترین موقعیت های زندگی این است که دیگر یک نفر را دوست نداشته باشی.یعنی دیگر هر کاری که بکنی نتوانی دوستش داشته باشی و یقین هم داشته باشی که او هنوز تورا مثل اول ، و شاید هم بیشتر دوست دارد.غم انگیز است که دستگاه های محاسباتی ِ تعبیه شده در قلب یک نفر مثل من ، دیگر ابدا نتواند برای یک نفر کار کند. و هی ارور بدهد....تمام آن شش سال را یادم آمد که با هم میرفتیم بیرون. و او معمولا شال زرشکی سرش میکرد و کفش های اجق وجق میپوشید و با هم توی پارک مینشستیم و حرف میزدیم.البته او حرف میزد بیشتر...از قیمت استخر های گوهر دشت تا موهای روزبه بمانی که فامیلشان بود..از ست سفید آرایشگاه ایلیا و شباهتش به بوراک اوزچویت تا سردرد های شبانه ی خودش و مشکلات پدرش...حرف میزد و حرف زدنش را دوست داشتم.دندان های خرگوشی و چشم هایش را دوست داشتم. ..

یکی از عصرهای نیمه گرم مرداد ماه بود که دیگر دوستش نداشتم.مسبب، خودش بود.هی خودم را گول زدم. هی خودش را گول زدم. اما نه...دوستش نداشتم. نه فقط اورا ، که هیچ کس را دوست نداشتم.اما او هنوز مرا دوست دارد...خداوندا ! هنوز دوستم دارد....



یک نوع تنهایی است که اسمش را گذاشته ام تنهایی مرتبه2.در یک دوره هایی از زندگی آدم احساس تنهایی میکند که یا به خاطر قوی شدن احساسات کاذب است، یا جو است ، یا کمبود احساسات دیگر و یا چیز هایی که من نمیدانم...یعنی با یک آدم تمام این غم ها فراموش میشود. اما یک سری ها این مرحله را طی میکنند و به چیزی میرسند که اسمش را گذاشته ام تنهایی مرتبه2. که آدم نمیتواند با یک آدم احساس تنهایی نکند.که چیزی نیاز دارد فراتر از آدم ها و افکارشان...داشتم فکر میکردم که شاید به خاطر تنهایی مرتبه2 است که چیزی خوشحالم نمیکند.که هر روز بیشتر در خودم مچاله میشوم...اصلا شاید بیهوش شدنم در کتابخانه هم زیر سر تنهایی مرتبه2 باشد.یا قطع ارتباطم با آدم ها. یا سردرد ها. یا شب نخوابیدن ها...بله.اسمش را گذاشته ام تنهایی مرتبه 2...

+ببخشند مارا به بزرگواری خویش ، دوستانی که محترم هستند و گاهی به اشتباه از سمت بنده غیر محترم تلقی میشوند...و درک کنند که مونث بودن ایجاب میکند که سخت باشد قبول این حقیقت که هنوز هستند آدم های محترم...