به کدامین هنر پناه برم امشب...
امشب که ماه هم پوزخند زنان رد میشود از خیالاتم و زلف ها یش سیمی شده بر تن سازم و ...امشب که شب ترین شب است و شب ها مرا پناهی جز هنر نیست ..به کدامین هنر پناه برم امشب...
شبی که پنهان شده پشت هر پرده ی سازم و بوف های شلخته که جیغ/ میکشند سیگار را روی سیم های سازم و ناخن های سیاهم چه ناکوک سرفه میکنند و کوک هایی که پیچانده است آنهارا دستی ناوارد به غم و به کدامین هنر پناه برم امشب...
امشب که عنکبوت هایی روشنفکر میرقصند روی قلمم و تار تنیده میشود و چه روشن شده سیاهی قلمم و...به کدامین هنر پناه برم امشب...
+میترسم از اینکه فکر کنم " نه بابا! اونجوریا هم نیست! " چون زندگی ثابت میکند دقیقا همون جوریاست.و میترسم فکر کنم که " آره بابا ! همینجوریه "چون زندگی ثابت میکند اونجوریام نیست!