شروع دوباره مان در جایی جدید....با بخشی از شعر موسوی:
حسی شبیه غم بدنت را گرفته بود
از خانه ای که بوی تنت را گرفته بود
میخواستی که جیغ شوی: خسته ام عزیز ...!
یک دست خسته تر دهنت را گرفته بود
میخواستی فرار... که مثل دو چشم خیس
چیزی مقابل ترنت را گرفته بود
میخواستی بمیری و از دست دست هاش...
با گریه گوشه ی کفنت را گرفته بود........