☕ کــــافه پیـــاده رو

صاف بایست و لبخند بزن.بگذار مردم نگران لبخندزدنت باشند...چه گوارا ☭

☕ کــــافه پیـــاده رو

صاف بایست و لبخند بزن.بگذار مردم نگران لبخندزدنت باشند...چه گوارا ☭

پست ثابت

به یاد ایام قدیم،کامنت هارا باز کردیم...

نظرات 277 + ارسال نظر
بیتا شنبه 6 آذر 1395 ساعت 14:43

گاه و بیگاه پر از پنجره های خطرم....
نیلو این بیت رو خودت گفتی؟
ای ول به خواهر خودم...
You're amazing
هم متنش عالی بود هم شعر هم عکس... مرسی از پانیذ جون

سلام برهمشیره ی گرام:^)حقیقت امر این است که متاسفانه خیر.بیتی ست از علی رضا اذر که فراموش کردم تهش خاطرنشان کنم که در اولین فرصت میکنم.
:^)

بیتا شنبه 6 آذر 1395 ساعت 14:33

چرا که وی پذیرفته بود هر دو را... خیلی عالی بود
بنظر من سیاه بختی و بدبختی زن تو جامعه ی ما رو خیلی خلاصه و کامل بیان کردی،، شایدم منظور دیگه ای داشتی ولی برداشت من این بود... عالی بود

:^)

یوسف شنبه 6 آذر 1395 ساعت 12:22

چه متنی!چه عکسی!

من پنج‌شنبه 4 آذر 1395 ساعت 02:08 http://www.i-write.blogfa.com

:)

یوسف یکشنبه 30 آبان 1395 ساعت 19:57 http://infinityworld.blogsky.com/

چرا من همیشه دیر میرسم و پستهات چندین ساعته منتشر شده ؟ :( و مواقعی که تند و تند چک میکنم، می‌بینم که هنوز هیچی ننوشتی :( ... ولی خب به هر حال دیر رسیدن بهتر از نرسیدنه ... نوشته ت عالی بود، عکس هم بسیار زیباست.... آخ که چه حالی میده توی این کوچه آواز بخونی... توی شهر نمیشه آواز خوند ... از نگاه آدمای دور از هنر خوشم نمیاد ... دوس دارم برای کسانی بخونم که موسیقی و آوازو دوس داشته باشن .... میدونی برای هر کسی باید چیزی که باهاش حال میکنه رو خوند ... به خاطر همین من ترانه و تصنیف رو هم همپای آواز تمرین میکنم. ... برای من ارزش ترانه های عامیانه هایده و گلپا و ایرج همپای آوازهای شجریان و ایرج هست. ... من یه پرنده م ... آرزو دارم ... تو باغم باشی ... .... ای بی وفا، راز دل بشنو، از خموشی من، این سکوت مرا ، ناشنیده مگیر ...

آره کلا تو این کوچه هرکاری کنی حال میده...
آفرین .خیلی هم خوب:^)

کافه چی یکشنبه 30 آبان 1395 ساعت 10:12 http://coffemahtab.blogfa.com

مثل همیشه
عالی

چاکر

علی یکشنبه 30 آبان 1395 ساعت 01:57

به قلب مهربانت بگو هیچ چیزیادت را از خاطرم نخواهد برد حتی وجود فاصله ها !///

متن خبر که یک قلم بی تو سیاه شد جهان
حاشیه رفتنم دگر نامه سیاه کردنست....

paniz جمعه 28 آبان 1395 ساعت 11:50

عینکی شدنت مبارک روفیق چه;)))

:^)

علی چهارشنبه 26 آبان 1395 ساعت 22:58

کاش زنده بود....کاش بود!!!دنیای بدون شاملو جای قشنگی نیست

اره...

یوسف چهارشنبه 19 آبان 1395 ساعت 01:31 http://infinityworld.blogsky.com/

چقدر قشنگ هستن. هم شال هم گردنبند انار هم همستر.
چقد خوبه آدم توی دنیای مجازی دوست هنرمندی مث شما داشته باشه.
میدونی من بچگیام میخواستم بافتنی یاد بگیرم ولی سخت بود نتونستم یاد بگیرم. ولی خب فرش بافتن یاد گرفتم.
ولی خب این روزها فلسفه می‌بافم بیشتر :)

ممنون:^)

مونولوگ سه‌شنبه 18 آبان 1395 ساعت 23:14 http://monolog94.blogfa.com

واااااای. چقدر زیباس.. چقدر خووووووووش رنگه ^____^
ااتورین هنرمند ؛**)

:^)

کافه چی سه‌شنبه 18 آبان 1395 ساعت 22:58 http://coffemahtab.blogfa.com

شب نویس!
باورت میشه؟

پدر بزرگ دیگمم دقیقا امروز ظهر فوت کرد!
با فاصله ی 3 روز از قبلی.....

واقعا متاسفم دوست من:(گاهی زندگی طوری پیش میره که آدم میمونه توش...من پدربزرگ هام رو ندیدم بنابراین غمت رو درک نمیکنم.فقط امیدوارم که این روزها بگذره و روزای خوبی برات در پیش باشه.از صمیم قلب تسلیت میگم...

یوسف شنبه 15 آبان 1395 ساعت 12:15 http://infinityworld.blogsky.com/

مث اینکه کله پاچه دوست داری :)))

:^)

گودول جمعه 14 آبان 1395 ساعت 08:44 http://khesht40.blogfa.com

با چراغ خاموش می نویسید و می خونید.سلام

سلام

علی سه‌شنبه 11 آبان 1395 ساعت 09:17 http://lajani.blogsky.com/

منظور از "ما" کیست بزرگوار؟
دوتا برداشت میشه از این سوال کرد...اولی اینه که به روال بعضی هنریا دوس نداری با یه عده جم بسته بشی
دومی اینه که من جواب بدم ما یعنی یه عده از اواخر دهه شصت و اوایل هفتاد که فرم زندگیشون هیچ وقت درست نمیشه

به روال بعضی هنریا!! حرفای جالبی میزنی و برداشت های جالب تری میکنی.
اون لایف استایلی که من ازش اسم بردم و راجع بهش توضیح دادم چیزیه که هم یه دهه شصتی میتونه درموردش فکر کنه و هم دهه هفتادی و حتی هشتادی.مربوط به لایه هایی از زندگی هست که بیشتر وقتا قابل تغییره درصورتیکه خودمون بخوایم.
و این مسئله ای نیست که بشه درست روش بحث کرد چون یه عده معتقدن به واسطه ی متعلق بودن به یه دوره ی خاص یه چیزایی رو اصلا نمیشه تغییر داد و یه سری ها هم اینجوری فکر نمیکنن.

mn21 یکشنبه 9 آبان 1395 ساعت 15:19 http://www.mn21.persianblog.ir

این صحنه خیال انگیز آخری ، درست همان لحظه ای است که زندگی شروع می شود ...
زندگی فقط در همین لحظه هاست که جاری است . و لمس شدنی

بله...همینطوره...

یوسف جمعه 7 آبان 1395 ساعت 16:20 http://infinityworld.blogsky.com/

جامعه ما یه جامعه در حال گذره، درست شدن این چیزها سالها و شاید نسل ها طول بکشه. جامعه غرب اینا رو از سر گذرونده. نخندیدن من مشکلی رو حل نمیکنه.
منم تلخی و گریه دار بودنش رو درک میکنم ولی اونقدر خودم فکر و خیال دارم که نمیخوام موضوعی به اون موضوعات اضافه کنم.
میتونست جوجوی ایشون نباشه، اگه باشه زندگی خودشو خراب میکنه. شایدم درست میکنه، ما که همه چی رو نمیدونیم، ما فقط ظاهر دیگران رو می بینیم.

اینکه گفتم نخند باید گریه کنیم جهت مزاح بود وگرنه من بخوام تذکری بدم جدی تر از اینام جناب

یوسف جمعه 7 آبان 1395 ساعت 00:23 http://infinityworld.blogsky.com/

جوجویی بیا اینجا ... جست و خیز کنان رفت سمت اون ...

نخند:^) باید گریه کنیم

غ ـزل پنج‌شنبه 6 آبان 1395 ساعت 20:02 http://life-time.blogsky.com/

گوهردشت؛ دوست داشتنی است شور هیجان جاری در خیابانش

علی سه‌شنبه 4 آبان 1395 ساعت 10:51 http://lajani.blogsky.com/

اضافاتی بر پست روزهایی از پاییز
ما لایف استایلمان همین می ماند که بوده...خویشتن خسته نکن خان زاده

منظور از "ما" کیست بزرگوار؟

مونولوگ شنبه 1 آبان 1395 ساعت 22:33 http://monolog94.blogfa.com

ولی من میروم عروسی پسرشان .. دخترشان..
میروم و درست وسط قری ترین اهنگ وسط ان دود و نور و جیغ قرار میگیرم و دل میدم به لذت بررن و محل ندادن کلی از این حرفهای خاله زنکی .. :))) البته گاهی هم بغض پیش دیتی میکنه :|

:^)

یوسف شنبه 1 آبان 1395 ساعت 21:26 http://infinityworld.blogsky.com/

من نیز سالهاست که پا نمیشوم بروم عروسی هیچ کدامشان :)))) میدانی حس ش نیست !! :)))

:^)
کلا از مجالس عروسی لذت بردن برایم سخت است

کافه چی شنبه 1 آبان 1395 ساعت 20:41 http://coffemahtab.blogfa.com

سلام و درود بر شب نویس عزیز.
مثل همیشه عالی!


کیلومترهادور؛ توی یک شهر غریب؛ روی تخت فوقانی خوابگاه؛تک وتنها
و کافه پیاده رو....

تلفیق بهتری سراغ داری؟!

بیشتر بنویس

درود فراوان بر روان پاک تو باد:^) نمیدانی چقدر دلم از این شهر غریب ها و تخت فوقانی ها و تک و تنهاها میخواهد
اگر فرصت کردیم و مشغله های نا مربوط اجازه دادند، حتما.

حسین شنبه 1 آبان 1395 ساعت 20:19

این عکسایی که میذاری خودتی؟

YES

مونولوگ چهارشنبه 28 مهر 1395 ساعت 23:57 http://monolog94.blogfa.com

داشتیم خفه میشدیم چه کار خوبی کردی ؛))))

:^)

paniz دوشنبه 26 مهر 1395 ساعت 21:44

به به! نیلوفرهای بنفش...خرگوش های بازیگوش...
به به^_____^

پانیذ های عکاس:^)

یوسف پنج‌شنبه 22 مهر 1395 ساعت 15:40 http://infinityworld.blogsky.com/

چه زیبا بود این متن ت :)

:^)

بیتا دوشنبه 19 مهر 1395 ساعت 17:51

در مورد ممنوعیت زن ها کاملا درسته. موافقم، جا داره یه کتاب بنویسی

حقیقت ها آشکارن.خود جامعه،خیابون به خیابون،کوچه به کوچه مثل یه کتاب دردناکه.مثل یه درامه.برای کسانی که می اندیشند....

حسین شنبه 17 مهر 1395 ساعت 22:24

نیلوفر با دوچرخه نرو بیرون.چون مال خانوما ممنوع شده شنیدم بد گیر میدن...

بله شنیدم...ممنون
ورزشگاه رفتن ممنوعه...بورسیه شدن دختر مجرد ممنوعه...خوابیدن تو هتل شهرای دیگه ممنوعه.شما بگو کلا چی ممنوع نیست.اینا رو اضافه کنید به تحقیر های موجود در جامعه.به متلک ها.به اینکه بابا ول کن طرف زنه! اینا رو اضافه کنید به مغز ها و طرز تفکر های بیمار.به اینکه زن،زن است و لیست بقهرمانه!حرف های زیادی از این بابت هست که از آن جا که اینجا مجالش نیست بهتر است ناگفته بمانند.مثل همیشه که ناگفته مانده اند و شاید خواهند ماند...اگر قرار باشد به همه ی قوانین وضع شده پایبند باشیم که باید برویم بمیریم عزیز.

لیلی شنبه 17 مهر 1395 ساعت 17:58

:) یه دنیا ممنونم از محبتتون

:^)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد