☕ کــــافه پیـــاده رو

صاف بایست و لبخند بزن.بگذار مردم نگران لبخندزدنت باشند...چه گوارا ☭

☕ کــــافه پیـــاده رو

صاف بایست و لبخند بزن.بگذار مردم نگران لبخندزدنت باشند...چه گوارا ☭

نیک تقریبا بی سر

                    

                    

لئو.لئوی دوست داشتنی.حالا که داری می روی نمیخواهم بزنم توی فاز لوس بازی و گریه و این ها ولی خودت که همین چند شب پیش اشک هایم را دیدی و میدانی که بخواهم اشک بریزم پدرش را در می آورم.خودت با همان چشم های درشتت تمام شب هایم را دیده ای و حالا خیلی بهتر از اولین روزی که مرا دیدی، می شناسی ام.خوب تمام حرف هایم را گوش داده ای و میدانی که توی مغزم چه می گذرد.میدانی لئو...ما آدم ها موجودات پیچیده ای هستیم.یک ابر فیلسوف درونمان خوابیده که صدای خرخرهایش روی صورتمان چین می اندازد.ما آدم ها موجودات تنهایی هستیم لئو.که هرچقدر هم با یکدیگر دوست می شویم، رازهایمان را به هم می گوییم، با هم زندگی میکنیم،با هم به پوچی میرسیم،با هم عشقبازی می کنیم،باز هم که به اصل خودمان برمیگردیم می بینیم تنهاییم.مثل یک نقطه ی کوچک روی صفحه ی سفید ِ بی پایان.ما آدم ها موجودات عجیبی هستیم.درد های عجیبی داریم و دلایلی عجیب تر.گاهی از پس خودمان هم بر نمی آییم لئو.گاهی طوری خسته ایم و بغض داریم که اگر سنگ های کف مریخ بفهمند ، از حالی که داریم فریاد میکشند...

میدانی لئو...گاهی از بیخ ِ قضیه ناراضی هستی.کل قضیه آزارت می دهد و پایان قضیه فرا نمی رسد.گاهی محکومی به ادامه دادن، اگر آدم باشی.دل آدم ها گاهی وحشتناک میگیرد لئو.یک سری هایمان ناخن هایمان را می جویم.یک سری هایمان سر یکدیگر خالی می کنیم.یک سری هایمان ساز می زنیم.بعضی از ما آدم ها گریه میکنند.بعضی هایشان با تردید به آسمان نگاه میکنند و حرف میزنند.بعضی ها سیگار میکشند و بعضی ها میروند توی پرت ترین ساندویچی شهر و سرشان را میگذارند روی میز.دلیل همه ی این ها دل گرفتگی هایمان است لئو.که گاهی حس میکنیم زیادی هستیم.که همه زیادی هستند.میخواهیم خودمان را برداریم و ازاین کره ی آبی پرت کنیم بیرون.که حس میکنیم لابه لای تفاله ی رسالت هایی که فکر می کنیم به دوش داریم، شناوریم.گاهی نه هست هستیم و نه نیست.کمی پر رنگ تر از "نیک تقریبا بی سر"توی هری پاتر.همانطور سرگردان...نگاه به قیافه هایمان نکن لئو.به گمانم درون همه ی ما آدم ها یک جنگجو وجود دارد.که مثل یک جنگجو تحمل میکند، ادامه میدهد، شکست میخورد،بلند می شود ومثل یک جنگجو چاره ی دیگری ندارد.ما آدم ها متفاوت تر از چیزی هستیم که نشان میدهیم لئو.محیط بهمان یاد می دهد همه چیز را نشان ندهیم.که سیاست داشته باشیم.احساساتمان را برعکس نشان بدهیم.از سر و کله ی همدیگر نردبان درست کنیم و خودمان را بالا بکشیم.محیط تشویقمان میکند که یک "من" بزرگ بگذاریم جلویمان و برای بالا کشیدن آن"من" هر کاری بکنیم...خرگوش های خوب را نمی دانم اما آدم های خوب به جایی نمی رسند لئو.آدم هایی که بد ِ دیگران را نمی خواهند.حواسشان هست که کسی را نشکنند.دلگیر نکنند.آخ لئو.این آدم ها همیشه در سطوح پایین جامعه برای خودشان دست و پا می زنند و آخر سر می میرند و گنجشکی که محتویات روده اش را روی همه ی قبر ها ول میدهد، قبر این آدم ها را هم بی نصیب نمی گذارد!باورت نمی شود اگر بگویم بعضی از آدم ها چقدر از هم نفرت دارند لئو.نفرت هایی به اندازه ی کهکشان.نفرت های فوق واقعی.اما تا دلت بخواهد عشق غیرواقعی داریم.(از روی کیبوردم بیا پایین)عشق ابراز میشود چون کار، گیر است.اما عشق های واقعی هم هستند لئو.باورشان کن.انسان ها خدای عشق ورزی اند اگر بخواهند...

خب...وقت رفتن است لئو.از روی شانه هایم بیا پایین خرگوش دیوانه ی دوست داشتنی.بگذار ببوسمت و شک نکن حسی که به تو و امثال تو دارم از بی منت ترین و _از نظر من_ بهترین عشق های دنیاست لئو.شک دارم که حتی یک کلمه از حرف هایم را فهمیده باشی.


+لئو خرگوش پانیذ است که مدتی پیش من مهمان بود.همین یک مدت برای اینکه عاشقش شوم کافی بود.