توی اتوبوس که نشسته بودم بحث بین خانم ها بالا گرفته بود.موضوع هم همان آقای دکتر تبریزی بود که ابتدا گفتند زن و مادر زنش را با غذای نذری کشته اند و بعد گفتند کاشف به عمل آمده که خودش هر دو را کشته است:
_خانمA : والا خانوم الان همه روانی شدن.بعید نیست همچین چیزایی. اونم تو همچین مملکتی.والا میگم همه جمع کنیم بریم اون ور آب.
_خانمB :خدا ازش نگذره.آدم فکر میکنه تحصیل کرده ها عقل سالم دارن تو کله شون.خدا ذلیلش کنه به حق پنج تن.
_خانمA :خانوم تحصیل کرده داریم تا تحصیل کرده! والا الان فامیلای ما،همه شون تحصیل کرده های اون ور آبن.ما هم دیر یا زود باید بریم.
_خانمC :بله بله.
_خانمB :شاید زنش تمکین نمیکرده.به هرحال وظیفه ایه که خدا و رسولش تاکید کردن بهش.
خانمA میخندد.خانمB جدی است.
_خانمC :بله بله.
_خانمA :والا خانوم مرد جماعت اینقدر حق داره! اگه بحث این مسائل بود راحت می تونست طلاقش بده یا سه تا دیگه بیاره روش! خدا و رسولی که شما ازش حرف میزنی تا ته این مسائلو روشن کردن.تازه مادر زنش پس چی؟؟!
خانمA باز هم میخندد.خانمB خوشش نیامده.
_خانمD: شاید همه ش شایعه ست اصلا.
_خانمC : بله بله.
_خانم B: نمیدونم والا. خدا همه ی این جوونای امروزی رو به راه راست هدایت کنه...
بعد نیم نگاهی به من می اندازد که جوان ترین عضو جمع محسوب میشوم.خانم A هنوز میخندد.