☕ کــــافه پیـــاده رو

صاف بایست و لبخند بزن.بگذار مردم نگران لبخندزدنت باشند...چه گوارا ☭

☕ کــــافه پیـــاده رو

صاف بایست و لبخند بزن.بگذار مردم نگران لبخندزدنت باشند...چه گوارا ☭

روزهایی از پاییز هایی...(1)

یکشنبه_4مهر

 سریالم را هم تمام کردم.داستان بدی نداشت.حالا لم داده بودم روی مبل و خب گور بابای حوصله داشتن.چنان شیفته ی نیروی جاذبه ی زمینم که با عشق تسلیمش میشوم گاهی.با خودم گفتم خب.این هم جوانی.تا اینجایش که فعلا چیز خاصی نفهمیده ام.فعلا که بیشتر برای درس و این چیز ها سگدو زده ام.و گاهی هم نزده ام البته. البته خاک بر سر این نوع از نظام آموزشی بکنند.اینقدر که عمرت را با برنامه هایش تلف میکنی و آخرش هم می بینین آن اندازه که عمرت صرف شده، مغزت سنگین نشده....فعلا شل بگیر عزیزدل.شل بگیر تا وقتی که بهت بگویم...یک لیوان چایی آوردم و لم دادم جلوی تلویزیون و شبکه ها را زیر و رو کردم.یاد یکی از همکلاسی های دوران راهنمایی ام افتادم که به ماهواره میگفت مه پاره.بعله بی مزه است ولی خب آن موقع هایی که سبیل داشتیم دلمان به همین رمز گذاری ها خوش بود...

دوشبه_ 5 مهر

زنگ زدند که پاشید بیایید عروسی پسرمان.ل گفت که من پا نمیشوم بروم عروسی پسرشان.بهش لایک نشان دادم.اما بعدازظهر گفت که پا میشوم بروم عروسی پسرشان.مامان آمد بهم گفت که پا شو برویم عروسی پسرشان.گفتم پا نمیشوم بیایم عروسی پسرشان.حس عروسی رفتن ندارم.و حس مجالس خاله زنکی را.وحس اوهههه لباسشو ببین را. و حس عروس من خوشگلتر از اینه را.و حس توروخدا ببین چجوری میرقصه را.وحس نیلوجان پاشو بیا وسط را.و حس عه نیلو چقدر خانوم شدی را.بعله نسبت به آخرین باری که یک سری فامیل ها مرا دیده اند خیلی خانوم تر شده ام.آن موقع طفل موکوتاه بی اعصابی بودم که همیشه یک چیز عجیب غریب میخواستم و بابتش عربده میزدم....

بنابراین جمع کردم و رفتم خانه ی خواهرم ب.ب گفت ای بابا.باید پا میشدی میرفتی عروسی پسرشان.گفتم میدانی که ب عزیز.هیچ حسش را ندارم.این جور جا ها بهم خوش نمیگذرد ب عزیز.توی خانه ی ب آرامش داشتم.نصفه شب نشسته بودم پشت کامپیوتر.ب توی اتاقش گلدان داشت.اتاق ب از آن اتاق هایی است که میتوانی درحالی که به گلدان ها نگاه میکنی، به درس نخواندن فکر کنی.حقیقتش خیلی از درس خواندن خوشم نمی آمده.با اینکه شاگرد اول و دوم و الف و این ها بوده ام.دوست داشتم یک مدتی سرم را باهاش گرم کنم و بعد بروم دنبال زندگی ایده آلم.بروم دنبال علاقه هایم.بروم دنبال چند تا آدم اهل دل و برویم توی کوه ساز بزنیم.بروم بگوی که لیدیز اند جنتلمنز.من آماده ام که به هر تعداد آدم اهل دل ساز یاد بدهم.خودتان را آماده کنید که هفته ای یک بار میخواهم ببرمتان جنگل باهم ساز بزنیم.قرانی هم پول ازتان نمیگیرم.بروم شعر هایم را چاپ کنم.بروم بچسبم به عکاسی و دوربین به دست آن جاهایی را که باید، بگردم....اتاق ب از آن اتاق هایی است که در حالیکه به گلدان ها نگاه نمیکنی، میتوانی با خودت بگویی باید آن جای لایف استایلم را درست کنم.باید این را اضافه کنم.آن را حذف کنم.و با یک لایف استایل جدید و بهتر که هنوز جای بخیه هایش خوب نشده به زندگی ات ادامه دهی.میتوانی با خودت فکر کنی که کجایش را اشتباه کرده ام؟اینجایش.خب گور بابایش.بقیه را درست میسازم.درست می جنگم.درست به دست می آورم.میتوانی فکر کنی چقدر از کارهایی را که کرده ای می پسندی.کی قوی بوده ای.کی حقت را درست و حسابی پس گرفته ای.کی حالت خوب بوده...اتاق ب از آن اتاق هایی است که میتوانی به ابتدای قضیه فکر کنی.به ابتدای راهی که حالا در میانه اش هستی. و از چشم انداز هایش برای کسی بنویسی.از کسی برای خودش بنویسی.از حست به کسی برای خودش بنویسی.آآآآخ که چقدر نوشتن زنده نگهم داشته.آمدم بخوابم.خوابم نبرد...