☕ کــــافه پیـــاده رو

صاف بایست و لبخند بزن.بگذار مردم نگران لبخندزدنت باشند...چه گوارا ☭

☕ کــــافه پیـــاده رو

صاف بایست و لبخند بزن.بگذار مردم نگران لبخندزدنت باشند...چه گوارا ☭

اون دو زیتون سبز لبنانی...

می بینی...گیر یک آدمی مثل من افتاده ای که توی این دنیای تجملاتی و دوره قدم زدن روی ماه و پرواز روی ابرها و غواصی زیر آب ، در دوره ای که بورژوا ها چتر طلا به دست میگیرند و توی ادکلن ها تراشه ی الماس می ریزند،بهت میگوید کادوی تولدت یک مشت کلمه است.یک مشت کلمه ی ترشح شده از مغز کربنی قلم و یقین داشته باش ارزشمند ترین چیزی که دارم همین است.همین نوشتن است که مرا از دست خودم خلاص کرده...گیر یک آدمی مثل من افتاده ای که نه با رمان های عاشقانه اشک ریخته، نه حرف عاشقانه ی درست و حسابی زده.رفته نشسته بالای تپه ای در آخر دنیا و به هیچ چیز چشم دوخته.گیر یک آدمی مثل من افتاده ای که غمگین شده.که خشک و عصبی شده.که نشسته  و با خودش فکر های بیخود میکند.آدمی مثل من که سالهاست کابوس می بیند و سالهاست که راحت نخوابیده ، اما احساساتش هنوز به نابی شعریست که یک ربع است از ذهن شاعری بیرون آمده...

میدانی جنتلمن...یک سری احساسات نجات دهنده اند.باعث میشوند در دریای مصیبت و درد توی دلت حسشان کنی، بویشان بکشی ، ماچشان کنی و آرام شوی.باعث میشوند دردهایت آرام تر شوند یا تحملشان آسان تر شود حداقل...گاهی این فلسفه ی در هم پیچیده ی زندگی باعث میشود که فکر کنی دیگر آن احساس را نداری اما این زندگی است که اشتباه میکند!خوب میدانی از کدام حس صحبت میکنم...

هنوز هم نمیدانم پیراهنت چه رایحه ای دارد اما رایحه ی روحت را خوب میفهمم...یا اینکه خط خطی های کدام شال گردن سبزت با چشم هایت ست است اما این ر ا میدانم که نوشتن تنها دارایی با ارزشم است که ارزش هدیه دادن داشته باشد...تولدت مبارک...